پرهام پرهام ، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 10 روز سن داره

پرهام و دنیای تازه

خوابت می یاد لالا کن پرهام!

به نام خدا از همون اول این گل پسر ما خیلی اهل خواب نبود! توی بغلم می خوابید ولی تا می گذاشتمش توی رختخوابش فنر چشماش باز می شد یا خیلی می خوابید بعد ار 20 دقیقه لالا بلند می شد! من به هیچ کاری نمی رسیدم و اگه مادرعزیزم نبود چه بسا دیوانه می شدم!!! شاید باورتون نشه ولی اونقدر کم می خوابید و به صداها حساس بود -البته هنوز هم هست حالا کمی کمتر- که ما تموم عوامل تولید صدا رو از جمله تلویزیون؛ آیفون؛ صدای حرف زدن خودمون و هرچی که می تونه صدایی داشته باشه رو خاموش یا منکوب می کردیم!! تا امپراطور کمی بخوابه. هنوز هم من وقتی پرهام عزیزم می خوابه تمام گوشی های تلفن ثابت و همراه رو روی سایلنت می گذارم و آیفون رو خاموش می کنم. پرهام خیلی هم توی خواب و...
31 ارديبهشت 1390

پرهام اهل مطالعه!

به نام خدا   من از وقتی تازه خوندن و نوشتن یاد گرفته بودم تا الان که بالاخره سنی ازم می گذره!! همیشه عاشق کتاب خوندن بودم و هستم. فکر می کنم این ژن از پدر نازنینم به من ارث رسیده. و حالا به پسرکوچولوی نازمون اقا پرهام. از مرداد ماه 1389 یعنی وقتی پرهام چهار ماه و نیم سن داشت براش کتاب می خونم. البته از قبل آواز خوندن و شعر و لالایی خوندن جزو برنامه ام بود ولی کتاب رو از نیمه ی مردادماه شروع کردیم. بابای پرهام رفته بود و 60 هزار تومان برای پسرش کتاب شعر و هوش و ترانه خریده بود. پرهام شعرهای ناصر کشاورز رو خیلی دوست داره منم بیشترشون رو حفظم. ترانه های نی نی کوچولو و می می نی(که این سری دوازده تایی اخری رو خاله جونی مامان ارمیا خر...
29 ارديبهشت 1390

پرهام رییس آروم!

به نام خدا پرهام معمولا بعد از این که غذاش رو می خوره, خیلی سریع!! می ره پشت مبلی آروم می شینه و تکیه می ده و در سکوت کامل منتظر می شینه تا من یا باباش بریم باهاش بازی کنیم و بگیم: دالللللللللی! عزیز دلم قربون اون آروم نشستنت! انگار خجالت می کشه که ما رو مجبور کنه باهاش بازی کنیم ولی نمی دونه این کارش ما رو وادار می کنه با عشق و علاقه ای هزارباره حتی درحالی که داریم از شدت کار یا گرسنگی می میریم بریم دنبالش! عزیز دلم! اینم یکی از اون صحنه هاست: چند هفته ی قبل عصر پنج شنبه رفتیم نیشابور و فردا غروبش برگشتیم. این عکس رو موقع رفتن از پرهام و بابایی گرفتم. ...
27 ارديبهشت 1390

پرهام در فروشگاه!

به نام خدا الان ساعت نزدیک سه بعد از ظهره. و پرهام عزیزم تازه خوابیده. منم فرصت رو غنیمت دیدم و اومدم اینجا. البته بعد از مرتب کردن چند باره ی خونه. توی این عکس شما پرهام رو می بینید که توی چرخ خرید نشسته. فکر کنم داره می گه: این دیگه کیه؟! ...
26 ارديبهشت 1390

پسر به این خوش تیپی کی دیده؟!

به نام خدا خدا وکیلی پرهام توی این عکس با عینک جناب عمو خوش تیپ شده یا نشده؟! کسی جواب نمی ده؟ چرا وبلاگ بچه ی من اینهمه بازدید کننده ی خاموش داره؟! نگاه می کنی می بینی 100 نفر اومدند عکس گل پسرم رو دیدند ولی چیزی ننوشتند! بابا حالا ما نخواستیم به ما رای بدید! چون ما که توی هیچ مسابقه ی آماری برنده نمی شیم بی خیال شدیم. من که مامان پرهام باشم همش دارم می دوم و کار های خونه و مدرسه رو انجام می دم و اصلا برای ساده ترین کارها بعضی وقتها وقت ندارم و فکر می کنم خوش به حال بعضی ها که چقدر وقت دارند و می تونند به همه ی وبلاگ ها و دوستانشون سر بزنند و با همه دوست بشند! بابا به خدا منم همتونو دوست دارم ولی وقتی برای دراز کردن دست دوستی ام نمی م...
25 ارديبهشت 1390

پرهام پشت پنجره

به نام خدا پرهام تازگی ها خیلی علاقه منده که بره بیرون. مدام می گه: پاااا پاااا! یعنی بریم پارک! بعضی وقتا هم که می بینه شرایط مناسب نیست(قدرت تشخیص بچه مو دارید!) راضی می شه که پشت پنجره بشینه و گربه ها و پرنده ها و باغ دانشگاه فردوسی و ماشین و خود همسایه ها رو رصد کنه! توی این عکس هم داره درز گیر پنجره رو می کشه تا کنده بشه! توی این عکس هم شما اقا پرهام رو توی پارک نزدیک خونه می بینید. البته با توجه به این که من این عکس رو با روش نی نی وبلاگی!! اینجا گذاشتم نمی دونم چند نفر می بیننش!   ...
19 ارديبهشت 1390

پرهام در صندلی کودک

به نام خدا توی این عکس که حدود 3 هفته ی قبل گرفته شده پرهام رسما برای اولین بار نشسته توی صندلی کودک! کاش می شد فیلمش رو هم ببینید چون اینقدر ذوق کرده بود که با دهنش می گفت: تق تق تق...و نانای می کرد! ...
19 ارديبهشت 1390

پرهام در یزد2

به نام خدا گزارش تصویری از سفر یزد پرهام: 1) توی این عکس پرهام بغل عمو علی نشسته. عمو علی روی یه سکو توی یه کوچه ی قدیمی منتهی به زندان اسکندر. پرهام به جای این که به ریحانه و دوربین لبخند بزنه داره به یه نی نی که داره همراه خانواده اش از ماشین می یاد پایین دست تکون می ده. گفته بودم بچه ام اجتماعیه!! 2) ببینید بچه رو کجا نشوندند!! اون منم! اون هم بابای پرهام! ...
13 ارديبهشت 1390

پرهام در باغ دولت آباد(یزد) دستگیر می شود!

به نام خدا این اولین عکس از سری عکس های ما در سفر به یزده. نظرتون در مورد این آقا پسر که توی یه شب تاریک با مامان و بابا و خانواده ی عموش رفتند باغ دولت آباد و اونا پسر کوچولو رو  نشوندند روی لبه ی طاقچه ی اتاق بادگیر چیه؟   ...
10 ارديبهشت 1390